سه شنبه 23 مهر 1392 |
کاش طاقتم میداد همچو طاقت فرهـــــاد
آنکه داد تعلیمــــــت اینهمه فریبـــــایی
تا به کی شب هجران؟ تا به کی غم جانان؟
ای صنم به موی تو مــــردم از شکیبـــایی
بلبلیـــم و پروانـــه عاشقـیــم و دیوانـــه
دردمند عشقـــت را نیســـت بیم رسوایی
بی شــکیب و بی آرام نا امید و بی فرجام
گام میــزنم هـــر شب در طریـــق تنهایی
آتشـم ولی در آب ، خاموشـم ولی بی تاب
ای صنم کجــا دانی؟ حال جان شـــیدایی
در غم تو ای همدم در فراقـــت ای محرم
میزنم به چنــــگ امشـب زخمــــه تنهایی
نظرات شما عزیزان:
خوفی چطمولی؟
قالب و وب خوشگلی داری
مطالبتم عالیه...
خوشحال میشم به منم سر بزنی ..
با تبادل لینک موافقم خواستی وب منو با " میخند؟ " بلینک و خبرم کن با چه اسمی لینک ات کنم ..
مرسی...
چشم
شاید بنویسم این ابر
پیراهن سپید من است
شاید هم
بگویم این خاک
می رویاندم روزی
کنار برکه ای با شوق
رد من باز هم اینجاست
شاید
دفتری را که بگشاید
پری از من
نهفته باشد
میان آن
خوب شد اومدم اعتراض کردم . وگرنه نمیای یه سر بزنی آقا حجت
در سینه چرا میپیچد
تا که از آینه می پرسیدم
او چرا چهره زتو می گیرد؟!
یا از آن خط سیاه
که تماشاگه چشمان تو بود
باز هم می پرسم
که چرا دست تو چشمان مرا می بندد؟!
بر رُخ رَخت سپیدی که پر از عاطفه است
به در و پنجره و ساز که دستان تو را می بویند
به همه بانگ زدم
به همان آتش سوزنده که شب ها که دل من را می سوخت
و تماشاگر من بودی تو
باز امروز
درین حسرت دیرینه ی خود
می سوزم
((و تو ازخواب نمی پرهیزی))
خیلی زیبا بود. ممنونم
سلامی بکنیم ، نام شما در اندیشه و مهرتان در قلب ماست . . .
عید قربان بر شما مبارک
عید شما هم مبارک آقا مصطفی. مرسی که بهم سر میزنی .
گفتم!!!
هدف نوشته مثبته!!!
هر چند ظاهرش مظاهرا منفیه
هم شعرش!!!
20 بود
قابل نداشت
:: برچسبها: , , , ,
نویسنده : مامان شایان
|